پارت ۸
و گفت: میدونی چرا تا الان تو خودم نگهش داشتم؟
چون جراتشو نداشتم بهت بگم
ولی الان میتونم بگم
جونگکوک من....
خیلی دوستت دارم:)
هیرت زده شده بودم
چشام گرد شده بود
با هیجان بهش گفتم:
منم دوستت دارم ات، منم دوستت دارم🥹
محکم بغلش کردم و سرشو بوسیدم و وقتی سرشو اورد بالا و نگاهم کرد، دستمو رو صورت کبود و قرمزش کشیدم و با بغض گفتم: کی این بلا رو سرت اورده؟
کی جرات کرده روی ات ی من دست بلند کنه؟
ا: بابام، اون خیلی اینکارو میکنه ولی...
خبر خوب اینه که دیگه قرار نیست کسی به اسم ات رو دخترم صدا کنه
و خودشو تو بغلم مچاله کرد
مثل یه بچه ی سه ساله
کیسه رو از تو بغلش دراوردم و گزاشتم کنار تخت و بغلش کردم
سرشو اورد بالا
ا: جونگکوک....
بعدش ساکت شد
تو چشام زل زده بود
منم محوش شدم
کم کم داشتیم به هم نزدیک میشدیم
انگار...
جفتمون اینو میخواستیم
فقط یه سانتی متر بین صورتامون فاصله بود که یهو....
تهیونگ درو باز کرد( ببخشید مجبور بودم🤣)
ات سریع از بغلم اومد بیرون
ت: هی من...
عاوووو
ببخشید ببخشید من چیزی ندیدم
چشاشو بست و روشو کرد اونور و گفت
ت: داسام بهم زنگ زد و گفت برم دنبالش
گفت شما رو هم با خودم ببرم
یه خبر خوب واسه ات داره
ا: واسه من؟ چی؟
ت : نمیدونم گفت بیاین تو جمع بهت میگه
اگر نمیخواین بیاین اشکال نداره بهش میگم
من میرم بیرون تا پنج دقیقه دیگه بگین میاین یا...
میخواین ادامه ی کارتونو بکنین🤭
ک: تهیونگگگگگگگگگگگگگگگ
تهیونگ رفت بیرون و درم بست
رو به ات کردم
ک: فرشته کوچولو حالت خوبه؟
میتونی بیای؟
ا: اره اره خوبم. بریم
رفتیم لباسامونو عوض کردیم و رفتیم بیرون
با هیونگ سوار ماشین شدیم
ات بین من و ته نشسته بود و وسط راه خوابش برد(چون ساعت ۱۱ شب بود)
وقتی راننده پیچید ات سرش افتاد رو شونه ی تهیونگ
من سرشو با دستم گزاشتم رو شونه ی خودم و یهو دیدم دستاشو گزاشت دور کمرم و تو بغلم خوابید
وقتی رسیدیم بیدارش کردم و رفتیم سمت رستوران
داسام رو دیدیم که روی صندلی خوابش برده
تهیونگ رفت سمتش و یکم قلقلکش داد تا بیدار شد
وقتی بیدار شد با ذوق و بغض گفت:
د: اونیییییییییببببییییییی
و پرید بغل ات
ات هم محکمممممم بغلش کرد
ا: داسام🥺🥹
د: تبریک میگگگگگگگگمممممممم
ا: ( از بغلش اومد بیرون) چرا؟
د: تو....
بندت دارن یه اهنگ رو کاور میکنن
ولی بدون تو نمیتونن
دارین دبیو میکنین 🥹
ا: جیغغغغغعغغغ واقعااااااا
ولی...
پیامی از طرف کمپانی ندارم
گوشیشو چک کرد و چشاش گرد شد
سرشو از تو گوشیش اورد بیرون و با چشای درشتش بهم نگا کرد و دوید تو بغلم
ا: دیدی؟ دیدی تونستمممممم🥹
ک: (سرشو بوسید و بلندش کرد و چرخوندش) افرین ات کوچولو
وقتی از بغلم اومد بیرون چشمون به داسام و تهیونگ افتاد که داشتن (خودتون بفهمید دیگ🙂)
ا: ددداااااااسسسسسسااااااااااااممممممممممم!!!!!!!!
رفت سمتش و موهاشو کشید تا از تهیونگ جدا شد
منم رفتم کنار تهیونگ و دستشو گرفتم و از داسام جداش کردم 🤦♀️
ولی خب بهتر بود برم ات و داسامو جدا کنم (🤣)
ا: دختره ی سرتققققققق
د: د اخه اونی چیکار میکنی
اخخخخخخخ موهاممممممم
داسام هم موهای ات رو گرفت کشید
(گیس و گیس کشی)
رفتم داسامو گرفتم
تهیونگ هم رفت ات رو جدا کنه
دیدیم زورمون نمیرسه جامونو عوض کردیم
(بلاخره هر کس خودش بهتر قلق دوس دخترشو میدونه 🤗)
تهیونگ داسامو کشید اونور و بردتش بیرون
درحالی که داشت میرفت بیرون عربده زد:
جونگوکااااا ات رو ببر خونه منم با داسام میرم گردش یکم اروم شههههههههههههههههههههههههههههه
(داسام هم تو بغلش داشت خودشو جر میداد داد میزد و تقلا میکرد بره پیش ات، ات هم همینطور)
وقتی رفتن دستمو گزاشتم جلوی دهن ات و تو گوشش گفتم: هی هی هیی اروم باش
ی لحظه اروم گرفت و گفت: یاااا جونگکوکااااا
میدونی الان چی ارومم میکنه؟
ک: چی؟
ا: یکم سوجو
ک: بشین تا برم بخرم
ات نشست و من رفتم یه چند تا بطری گرفتم اومدم
*۱۰ مین بعد*
ات رو کولش کرده بودم
اینقد مست کرده بود که داشت اهنگ میخوند دم گوشم
یه شربت ضد مستی (درست یادم نمیاد بهش چی میگفتن اگر شما میدونین تو کامنتا بگین درستش کنم) هم براش گرفته بودم
رفتیم خونه و بهش شربتو دادم خورد و یکم بهتر شد
رفتم تو اتاق تهیونگ هیونگ لباسمو عوض کردم و رفتم پیش ات دیدم حالش خوب شده و تو گوشیشه
البته بازم یکم حالت گیجی داره
ا: جونگکوک اوپاااا
دراز کشیده بود رو تخت
ک: بله فرشته کوچولو
ا: میتونی فردا منو ببری به جایی
ک: اره فقط کجا؟
ا: کمپانیم
ک: اره میتونم
فقط....
راهشو بلدی؟
ا: هه اررررره بابا بلدم
ولی....
ک: نمیتونی اینجوری بری
اگر بخوان فردا ام وی بگیرن چی؟
صورتت... 🥺
ا: نه بابا اوکیه اونجا گریمور دارن
ک: پس....
شب بخیر 🙂
داشتم میرفتم بیرون که یهو ات صدام کرد
*ادامه در پست بعد
چون جراتشو نداشتم بهت بگم
ولی الان میتونم بگم
جونگکوک من....
خیلی دوستت دارم:)
هیرت زده شده بودم
چشام گرد شده بود
با هیجان بهش گفتم:
منم دوستت دارم ات، منم دوستت دارم🥹
محکم بغلش کردم و سرشو بوسیدم و وقتی سرشو اورد بالا و نگاهم کرد، دستمو رو صورت کبود و قرمزش کشیدم و با بغض گفتم: کی این بلا رو سرت اورده؟
کی جرات کرده روی ات ی من دست بلند کنه؟
ا: بابام، اون خیلی اینکارو میکنه ولی...
خبر خوب اینه که دیگه قرار نیست کسی به اسم ات رو دخترم صدا کنه
و خودشو تو بغلم مچاله کرد
مثل یه بچه ی سه ساله
کیسه رو از تو بغلش دراوردم و گزاشتم کنار تخت و بغلش کردم
سرشو اورد بالا
ا: جونگکوک....
بعدش ساکت شد
تو چشام زل زده بود
منم محوش شدم
کم کم داشتیم به هم نزدیک میشدیم
انگار...
جفتمون اینو میخواستیم
فقط یه سانتی متر بین صورتامون فاصله بود که یهو....
تهیونگ درو باز کرد( ببخشید مجبور بودم🤣)
ات سریع از بغلم اومد بیرون
ت: هی من...
عاوووو
ببخشید ببخشید من چیزی ندیدم
چشاشو بست و روشو کرد اونور و گفت
ت: داسام بهم زنگ زد و گفت برم دنبالش
گفت شما رو هم با خودم ببرم
یه خبر خوب واسه ات داره
ا: واسه من؟ چی؟
ت : نمیدونم گفت بیاین تو جمع بهت میگه
اگر نمیخواین بیاین اشکال نداره بهش میگم
من میرم بیرون تا پنج دقیقه دیگه بگین میاین یا...
میخواین ادامه ی کارتونو بکنین🤭
ک: تهیونگگگگگگگگگگگگگگگ
تهیونگ رفت بیرون و درم بست
رو به ات کردم
ک: فرشته کوچولو حالت خوبه؟
میتونی بیای؟
ا: اره اره خوبم. بریم
رفتیم لباسامونو عوض کردیم و رفتیم بیرون
با هیونگ سوار ماشین شدیم
ات بین من و ته نشسته بود و وسط راه خوابش برد(چون ساعت ۱۱ شب بود)
وقتی راننده پیچید ات سرش افتاد رو شونه ی تهیونگ
من سرشو با دستم گزاشتم رو شونه ی خودم و یهو دیدم دستاشو گزاشت دور کمرم و تو بغلم خوابید
وقتی رسیدیم بیدارش کردم و رفتیم سمت رستوران
داسام رو دیدیم که روی صندلی خوابش برده
تهیونگ رفت سمتش و یکم قلقلکش داد تا بیدار شد
وقتی بیدار شد با ذوق و بغض گفت:
د: اونیییییییییببببییییییی
و پرید بغل ات
ات هم محکمممممم بغلش کرد
ا: داسام🥺🥹
د: تبریک میگگگگگگگگمممممممم
ا: ( از بغلش اومد بیرون) چرا؟
د: تو....
بندت دارن یه اهنگ رو کاور میکنن
ولی بدون تو نمیتونن
دارین دبیو میکنین 🥹
ا: جیغغغغغعغغغ واقعااااااا
ولی...
پیامی از طرف کمپانی ندارم
گوشیشو چک کرد و چشاش گرد شد
سرشو از تو گوشیش اورد بیرون و با چشای درشتش بهم نگا کرد و دوید تو بغلم
ا: دیدی؟ دیدی تونستمممممم🥹
ک: (سرشو بوسید و بلندش کرد و چرخوندش) افرین ات کوچولو
وقتی از بغلم اومد بیرون چشمون به داسام و تهیونگ افتاد که داشتن (خودتون بفهمید دیگ🙂)
ا: ددداااااااسسسسسسااااااااااااممممممممممم!!!!!!!!
رفت سمتش و موهاشو کشید تا از تهیونگ جدا شد
منم رفتم کنار تهیونگ و دستشو گرفتم و از داسام جداش کردم 🤦♀️
ولی خب بهتر بود برم ات و داسامو جدا کنم (🤣)
ا: دختره ی سرتققققققق
د: د اخه اونی چیکار میکنی
اخخخخخخخ موهاممممممم
داسام هم موهای ات رو گرفت کشید
(گیس و گیس کشی)
رفتم داسامو گرفتم
تهیونگ هم رفت ات رو جدا کنه
دیدیم زورمون نمیرسه جامونو عوض کردیم
(بلاخره هر کس خودش بهتر قلق دوس دخترشو میدونه 🤗)
تهیونگ داسامو کشید اونور و بردتش بیرون
درحالی که داشت میرفت بیرون عربده زد:
جونگوکااااا ات رو ببر خونه منم با داسام میرم گردش یکم اروم شههههههههههههههههههههههههههههه
(داسام هم تو بغلش داشت خودشو جر میداد داد میزد و تقلا میکرد بره پیش ات، ات هم همینطور)
وقتی رفتن دستمو گزاشتم جلوی دهن ات و تو گوشش گفتم: هی هی هیی اروم باش
ی لحظه اروم گرفت و گفت: یاااا جونگکوکااااا
میدونی الان چی ارومم میکنه؟
ک: چی؟
ا: یکم سوجو
ک: بشین تا برم بخرم
ات نشست و من رفتم یه چند تا بطری گرفتم اومدم
*۱۰ مین بعد*
ات رو کولش کرده بودم
اینقد مست کرده بود که داشت اهنگ میخوند دم گوشم
یه شربت ضد مستی (درست یادم نمیاد بهش چی میگفتن اگر شما میدونین تو کامنتا بگین درستش کنم) هم براش گرفته بودم
رفتیم خونه و بهش شربتو دادم خورد و یکم بهتر شد
رفتم تو اتاق تهیونگ هیونگ لباسمو عوض کردم و رفتم پیش ات دیدم حالش خوب شده و تو گوشیشه
البته بازم یکم حالت گیجی داره
ا: جونگکوک اوپاااا
دراز کشیده بود رو تخت
ک: بله فرشته کوچولو
ا: میتونی فردا منو ببری به جایی
ک: اره فقط کجا؟
ا: کمپانیم
ک: اره میتونم
فقط....
راهشو بلدی؟
ا: هه اررررره بابا بلدم
ولی....
ک: نمیتونی اینجوری بری
اگر بخوان فردا ام وی بگیرن چی؟
صورتت... 🥺
ا: نه بابا اوکیه اونجا گریمور دارن
ک: پس....
شب بخیر 🙂
داشتم میرفتم بیرون که یهو ات صدام کرد
*ادامه در پست بعد
- ۵۹۸
- ۱۵ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط